وقتی همه خوابیم

متن مرتبط با «مادربزرگ» در سایت وقتی همه خوابیم نوشته شده است

مادربزرگ

  • هشت روز گذشته را هر بار که مادرم را دیدم یا تلفنی حرف زدیم، حال مادربزرگ را نپرسیدم. مادربزرگ رفت و از او خاطره بگو و بخندها و شوخی‌ها و صلوات‌هایش به جا ماند. با همه زخم‌هایی که روزگار بر سینه و قلبش نشانده بود و همه شکسته دلی‌هایی که نزدیکانش برایش رقم زده بودند، باز لبخند روی لب داشت، شکوه‌ نمی‌کرد، شکرگزار بود و در خانه‌اش گشاده بر روی مهمان.دلم می خواهد دوباره سربه سرش بگذارم و او عصایش را نشانم دهد و من جیغ بزنم و او بلند بلند بخندد و کیفور شود. برایش خوشحالم بعد از چهل سال به وصال پسر جوان‌مرگش رسیده و در کنار عزیز کرده اش آرام گرفته است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مادربزرگه

  • پرسید: حالو ننه پسر خوبی هس؟تا اومدم بگم: والو دو روز پیش که به جرم حمل چهار کیلو مواد مخدر گرفتنش. حالو هم کاشف به عمل اومده جرم قتل یازده نفر انداختن گردنش. تا بعد چیطو بشه فقط خدا می دونه. مامانم گفت: ها مامان جون پسر خوبیه. شومو خیالت راحت. فقط  دعا کن خدا یه عقلی به ای دخترو بده.  انگار از قیافم فهمیده بود قصد شومی دارم.  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها