داستان کلاغ ها

ساخت وبلاگ

خدابیامرز بی بی تا وقتی سرپا بود و زمین گیر نشده بود صبح زود بیدار می شد. آواز کلاغ ها را که بر پشت بام همسایه ها می خوانند می شنید پشت سرهم و گاهی زیر لب و گاهی بلند می گفت" خیر است، خیر است ...". بچه دبستانی بودم و با خودم فکر می کردم پرنده بیچاره را چرا شوم می دانند؟ وقتی مرد این عادت به مامان و بابایم رسید. آنها هم وقتی صبح زود صدای آواز کلاغ ها را می شنوند زیر لب و گاهی بلند می گویند " خیر است، خیر است ...". برایم عجیب بود که چرا آدم های بالغ و تحصیل کرده به خرافات اعتقاد دارند. از وقتی جدای از آنها زندگی می کنم غار غار صبحگاه کلاغ ها مرا هم نگران می کند. قلبم تند تند می تپد. نکند خبر بدی در راه است. زیر لب و گاهی بلند برای این که خودم را آرام کنم می گویم " خیر است، خیر است ..." 

وقتی همه خوابیم...
ما را در سایت وقتی همه خوابیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noghtesarekhat20 بازدید : 96 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:20