دو روز گذشته و حال من هنوز خوب نشده. هنوز دست و پا می زنم برای زنده ماندن. هنوز چهره وحشت زده خواهر و برادرهایم جلو چشم هایم است. تپش قلب دارم. دست و پای لرزان دارم. بغض دارم. خشمم اما بیشتر است. هر لحظه توی مغزم صدای جیغ زنان و فریاد مردان و گریه بچه ها تکرار می شود. کفش ها و دمپایی ها و چادرهایی که روی زمین رها شدند را مدام می بینم. آمبولانس ها و برانکاردهایی که جیغ زنان میدان آزادی را هر بار ملتهب تر می کردند فراموش نمی کنم. ترس را با همه وجودم احساس کردم و این ترس بدنم را فلج کرد. من آن دقایق مرگ را با وحشتناک ترین چهره ممکن نزدیک خودم می دیدم
به یاد همه درگذشتگان صبح دوشنبه کرمان.
وقتی همه خوابیم...برچسب : نویسنده : noghtesarekhat20 بازدید : 116