ساعت چهار

ساخت وبلاگ
بوی سیگار از خانه طبقه بالایی مان میاید. هروقت زن و بچه اش خانه نیستند و تنهاست سبگار دود می کند. گاهی هم در حضور آنها. مرد مرموز و توداری است با چشم های سبز و یک موتور نو ولی قراضه‌. 

خیلی وقت ها توی رفتار مادرها و بچه هایشان دقیق می شوم. این مادر و دختر فرق دارند با بقیه. مهر و عاطفه ای که بینشان هست را هیچ وقت ندیده ام. انگار دو تا دوست هستند با فاصله سنی سی سال و اندی. از دیدن رابطه شان کیفور می شوم.

توی خانه همه خوابند. بعد از احیای دیشب با زبان روزه صبح بلند شدند رفتند زیارت اهل قبور. حالا هم تقریبا از حال رفته اند و خیلی مانده تا اذان مغرب.

بعد از دو هفته دارم می روم سر شیفت. دلم برای بچه ها و بگو بخندهایمان تنگ شده برای دردهای مشترکی که بس به ریش شان خندیده ایم که از رو رفته اند. دلم هوای آن دم غروب های گرم و خنک وبا صفا و دلگیر را کرده. ساعت رخوت زده هم خیال سریعتر جنبیدن ندارد.

راستش را بخواهی می ترسم.  دلیلش؟ برایت می گویم. 

دیشب برای خیلی ها دعا کردم. دردهایشان با هم فرق می کند. هر کدام یکجور زندگی می کنند و آدم می ماند خدا چطور می خواهد زندگی شان را سرو سامان دهد. چطور دست دراز می کند برای باز کردن گره کور زندگیشان؟!

خوابیده ام توی اتاق. بوی سیگار می آید. منتظرم و بی حوصله. بوی سیگار همیشه اشتهای مرا به بدترین شکل ممکن تحریک می کند. کاش خوابم می برد. باید ساعت کوک کنم برای ساعت چهار...

وقتی همه خوابیم...
ما را در سایت وقتی همه خوابیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noghtesarekhat20 بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 15:56